ما برگشتیم سه نفری. ما باهوای گرم و شرجی برگشتیم. برایمان زحمت بسیار کشیدند.در غیبت پدرت یا حتی وقتی هم که او بود. میدانی بیشتر وقت زندگیمان را در این 11ماه در کنار انان بودیم .مامان طوبی ،بابا علیٍ،و دایی ها با ما مهربانی که چه بگویم بیش از مهربانی کردن لطف کردن و من در روز اخر گریه کردم و مادرم نیز گریه کرد همه حال و هوای ابری داشتند اما چاره ای نبود از رفتن و بیشتر دل تنگ تو بودند تا من بیشتر هوای ترا داشتند تا من دوستت دارند فرزندم. همه به ما لطف کردند برای دیدنت همه امدند از مامان جان و باباجان و عمو و عمه هایت تا عموها و عمه های من تا خیلی های دیگر که فکرشان را هم نمیکردم و زندایی که هر روز برایمان با نکته ای جدید اموزشی می امد.و...